کد خبر: ۲۷۸۶
۲۳ فروردين ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

وداع باشکوه اهالی "بهارستان" با شهید حجت‌الاسلام محمد اصلانی

دو برادر او شهیدان بسیجی «ابراهیم اصلانی» و «حسین اصلانی» نیز جانشان را تقدیم این آب و خاک کرده‌اند. تنها برادرش هم جانباز اعصاب و روان است که شهید از او در منزلش پرستاری می‌کرد. ناگفته نماند که مزد خودش هم در راه دفاع جانبازی بوده است. بعد از جنگ هم که سلاحش را به زمین گذاشت، رخت خدمت به تن کرد و در جبهه خدمت برای مردم حاشیه شهر فعالیت جهادی انجام داد. این طلبه جهادگر تا آخرین لحظه‌ای که با زبان روزه در حرم مطهر رضوی به فیض شهادت رسید برای خدمت به مردم حاشیه شهر تلاش کرد.

برای تهیه گزارش راهی محله بهارستان شده‌ایم. هنوز تا اذان ظهر نیم‌ساعتی مانده است که به خیابان صبای25 می‌رسیم. دو پسر بچه‌ای که در پیاده‌رو مقابل مسجد صاحب‌الزمان(عج) نشسته‌اند تا متوجه حضور دو تازه‌وارد می‌شوند جلو می‌آیند و می‌گویند، برای حاج آقا اصلانی آمده‌اید؟ 

خانه‌اش داخل کوچه است. پرچم‌هایی که به در خانه زده‌اند می‌توانند راهنمایی‌مان کنند. می‌گوییم برای مصاحبه با اهالی محله آمده‌ایم. شما شهید را می‌شناسید؟از روی پله‌ای که نشسته‌اند بلند می‌شوند و مقابلمان می‌ایستند. هر دو لباس سیاه به تن دارند.

سجاد 13سال دارد و پدرش عضو هیئت امنای مسجد است. او در همین محله متولد و بزرگ شده و از کودکی که به همراه پدر به مسجد آمده با شهید آشنا شده است. او رشته کلام را به دست می‌گیرد و می‌گوید: مگر بین کوچک و بزرگ این محله کسی هست که حاج آقا را نشناسد. ما به عشق او به مسجد می‌آمدیم. 

نماز خواندن را از او یاد گرفتیم و مسجد و هیئت را با ایشان شناختیم. امیرعلی هم نوجوانی است که مدت پنج‌سال است به این محله آمده‌ است، درباره ارتباط شهید با نوجوانان و جوانان محله می‌گوید: حاج آقا خوش‌برخورد و گرم با ما بچه‌ها برخورد می‌کرد. برایمان اردو می‌گذاشت و با ما بازی می‌کرد.

 هنگامی که با سایر نوجوانان و جوانان این محله هم‌کلام می‌شویم جز این وصف‌ها از شهید چیز دیگری نمی‌شنویم. جوانانی که امروز برای از دست دادن یک دوست سیاه پوشیده‌اند و برای دوری‌اش اشک می‌ریزند.بعضی‌ها شهید زنده‌اند. مانند شهید محمد اصلانی که در زمان زنده بودنش هم شهید بوده است. 

غیر از این نیست که شهید اصلانی آن‌قدر دغدغه ارزش‌های اسلامی و انقلابی داشت که حضور در حاشیه شهر را به جان و دل پذیرفت و این دغدغه فرهنگی بالاترین نشانه ایثار این شهید است.

دو برادر او شهیدان بسیجی «ابراهیم اصلانی» و «حسین اصلانی» نیز جانشان را تقدیم این آب و خاک کرده‌اند. تنها برادرش هم جانباز اعصاب و روان است که شهید از او در منزلش پرستاری می‌کرد. ناگفته نماند که مزد خودش هم در راه دفاع جانبازی بوده است. بعد از جنگ هم که سلاحش را به زمین گذاشت، رخت خدمت به تن کرد و در جبهه خدمت برای مردم حاشیه شهر فعالیت جهادی انجام داد.

 این طلبه جهادگر تا آخرین لحظه‌ای که با زبان روزه در حرم مطهر رضوی به فیض شهادت رسید برای خدمت به مردم حاشیه شهر تلاش کرد. تنها خواسته‌اش شهادت بود و در آخرین سفر راهیان نور از شهید سردار سلیمانی خواسته بود که ادامه‌دهنده راه او باشد و شهادت نصیبش شود.

 به گفته اطرافیانش بعد برگشت از این سفر گفته بود: «به آنچه می‌خواستم رسیدم.» این طلبه جهادگر که اهالی محله‌اش جز خوش‌رویی و مشکل‌گشایی از او خاطره‌ای ندارند با رفتنش فقط خانواده‌اش را داغدار نکرد، بلکه یک محله و شهر را به ماتم و سوگ نشاند. افرادی که حالا پیش چشم ما برای او اشک می‌ریزند و در بهت رفتن او به سر می‌برند.

 

کارهایش در گمنامی بود

مجید حبیبی از فعالان فرهنگی و فرمانده پایگاه بسیج یکی از محلات دیگر است. او را در حالی که قصد دارد وارد مسجد شود و برای اقامه نماز برود می‌بینیم. حبیبی 12سال است که با شهید اصلانی در زمینه‌های اجتماعی و فرهنگی همکاری دارد. او می‌گوید: آشنایی ما برمی‌گردد به زمانی که شهید مسئول پهنه شهید سعادتی شد. در آن زمان فرمانده پایگاه بودم.

 پایگاهمان فعالیت‌هایی داشت، اما با آمدن شهید این فعالیت‌ها انسجام و هماهنگی بهتری پیدا کرد. آن‌طور که حبیبی و سایر فعالان فرهنگی منطقه می‌گویند هر زمان که کارشان گره‌ می‌خورده تنها راه‌حل برای مشکلشان مراجعه به شهید بوده است. او همواره در خدمت مردم و حل مشکلاتشان بوده است. 

بارها شاهد بودم دو یا سه ساعت بعد از نماز در مسجد می‌ماند و با دلسوزی تمام صحبت‌های مردم را می‌شنید. برای رفع مشکلات پادرمیانی می‌کرد

آن‌قدر دغدغه‌مند کارهای هم‌محله‌ای‌هایش بود که زمان برایش بی‌معنا بود. حبیبی در همین زمینه می‌گوید: بارها شاهد بودم دو یا سه ساعت بعد از نماز در مسجد می‌ماند و با دلسوزی تمام صحبت‌های مردم را می‌شنید. برای رفع مشکلات پادرمیانی می‌کرد.

شهید یار و یاور کوچک و بزرگ این محله بوده است. هر کمکی از دستش برمی‌آمده انجام می‌داده؛ از تهیه بسته‌های معیشتی برای خانواده‌های کم‌برخوردار گرفته تا تهیه جهیزیه برای نوعروسان آبرومند و پیدا کردن کار برای جوانان. او هیچ وقت به دنبال مطرح کردن و گزارش دادن کارهایی که انجام داده نبوده است. بیشتر کارهایش در گمنامی و پنهانی بود.

 زیرا معتقد بود اگر کاری انجام داده برای رضای خداست و کار خدا هم حساب و کتاب دارد. حبیبی در ادامه صحبت‌هایش اشاره می‌کند: قلب تمام فعالیت‌های مردمی شهید اصلانی در مسجد محله بود. همین مسجد صاحب‌الزمان(عج) که با همت و پیگیری‌های خودش بنا شده بود.


دلسوز محله‌مان را از دست دادیم

در محله که راه می‌رویم از مقابل هر مغازه و خانه که عبور می‌کنیم صحبت و حرفشان شهید اصلانی است. آن‌ها در صحبت‌هایشان تأکید می‌کنند که پدر دلسوز محله‌شان را از دست داده‌اند. پدری که در این سال‌ها برای آبادی محله‌اش از هیچ خدمتی فروگذار نکرده است. حالا آن‌ها هم به پاسداشت عمری خدمت صادقانه این روحانی شهید، می‌خواهند در بدرقه‌اش سنگ تمام بگذارند.

 کوچک و بزرگ، زن و مرد خود را آماده‌ کرده‌اند تا عصر به استقبال شهیدشان بروند. صدای هق هق گریه خانمی توجه ما را به خودش جلب می‌کند، بیرون مسجد ایستاده و به عکس شهید نگاه می‌کند، آرام‌تر که می‌شود با او هم‌کلام می‌شویم. می‌گوید: حاج آقا کارگشای اهل محل بود. هر زمان که به در خانه‌اش مراجعه می‌کردیم با روی گشاده پاسخ‌گویمان بود. به همین دلیل هم، همه اهالی محله از پیر و جوان به او مراجعه می‌کردند. نمی‌شناسیدش، نمی‌فهمید ما چه می‌گوییم.

 

آماده وداع

قرارمان با اهالی ساعت5 برای وداع آخر می‌شود. حدود ساعت 4و 30دقیقه دوباره در محله حاضر می‌شویم. جمعیت زیاد است و هر لحظه به تعداد عزاداران افزوده می‌شود. همه محله سیاه‌پوش هستند. گروهی در حال نصب داربست هستند، عده‌ای دیگر در انتهای صبای25 مشغول سامان دادن به سکویی هستند که قرار است پیکر روی آن قرار بگیرد.

 گروهی دیگر از اهالی که می‌بینند رفت و آمد خودروها زیاد شده است، برقراری نظم ترافیکی را به عهده گرفته‌اند. صفر تا صد کار را مردم محله به‌طور خودجوش انجام می‌دهند. صوت‌ها در حال راه‌اندازی است. با آنکه روضه‌ای پخش نمی‌شود، اما به هر سمت که نگاه می‌کنیم اهالی حلقه‌ای ماتم تشکیل داده‌اند و برای از دست دادن عزیزشان عزاداری می‌کنند.

پیکر شهید با صدای بلند تکبیر و لبیک یاحسین(ع) از داخل خودرو خارج می‌شود و روی دست‌های اهالی قرار می‌گیرد 

بانوان هم چادر روی صورت کشیده‌اند و اشک می‌ریزند. همه منتظرند تا شهید از وداع شهرستان محل تولدش در خواف برگردد. پشت بلندگو اعلام می‌شود که خودرو حامل شهید به ابتدای خیابان صبای25رسیده است. سیل جمعیت بر سر و صورت‌زنان راهی سر خیابان می‌شوند. پیکر شهید با صدای بلند تکبیر و لبیک یاحسین(ع) از داخل خودرو خارج می‌شود و روی دست‌های اهالی قرار می‌گیرد.

 عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز امام هشتم(ع) ما صاحب عزاست امروز» « حسین(ع)، حسین(ع) شعار ماست شهادت افتخار ماست» و... پیکر شهید بر دستان اهالی تکیبرگویان به سمت سکو می‌رود. صدای گریه‌ها و تکبیرها در هم آمیخته، زن و مرد سینه‌زنان این درد را فریاد می‌زنند. 

آن‌ها داغدار از دست دادن پدری مهربان و خدمتگزار هستند. به سیل جمعیت که نگاه می‌کنیم، دیگر تنها اهالی صبا نیستند؛ مسئولان شهری، لشکری، اعضای شورای اجتماعی شهرک طرق، معتمدان طرق، اعضای شورای اجتماعی شهرک ابوذر و... را که برای وداع با شهید آمده‌اند می‌بینیم.

 

پدرم از مکتب اسلام دفاع می‌کرد

شهید اصلانی دو پسر و سه دختر دارد. دو تا پسرها، یک دختر، دو داماد و نیز عروس خانواده طلبه هستند. دختر کوچک شهید هم هشت‌سال دارد. با پسر بزرگ خانواده هم‌کلام می‌شویم. محسن اصلانی تلاش می‌کند تا بغض و اشک مانع کلامش نشود و با صبر و حوصله در این لحظه‌هایی که آخرین وداع را با پدرش دارد پاسخمان را بدهد.

 او می‌گوید: رفتار و کلام پدرم در دیگران نفوذ داشت. او اولین طلبه شهرستانمان شده بود. اما بعد از او جوانان زیادی با دیدن رفتار و منشش علاقه‌مند به درس و حوزه شدند.

ادامه می‌دهد: پدرم همواره تأکید داشت که مسجد باید محور همه کارها باشد و به آن عمل می‌کرد. در کارها به دنبال دیده‌شدن و مطرح کردن خودش نبود. دوست داشت جوانان پای کار باشند و به آن‌ها مسئولیت می‌داد. با همه با احترام برخورد می‌کرد و برایش مشکلات‌ اهالی محله‌‌اش اولویت داشت.

آقا محسن ادامه می‌دهد: آنچه باید توجه داشت این است که پدرم ارتباط بسیار نزدیکی با خانواده‌های شهدای تیپ فاطمیون داشت. بارها با یکدیگر برای دیدار و تکریم این خانواده‌ها می‌رفتیم و اگر به کمکی نیاز داشتند در برطرف کردنش می‌کوشید.
اصلانی بیان می‌کند: ملیت افراد برایش مطرح نبود، بلکه آن‌ها را برادران دینی‌اش می‌دانست و از کمک کردن به آن‌ها دریغ نداشت. البته اگر در مباحث علمی حرفی یا شبهه‌ای بود پدرم رفع شبهه و از مکتب شیعه دفاع می‌کرد.

پسر شهید درباره اخلاق و رفتار پدر شهیدش در منزل می‌گوید: با آنکه پدرم بیشتر وقتش برای حل و فصل امور مردم بود، اما نمی‌گذاشت که مادرم یا ما فرزندان کمبودش را در خانه احساس کنیم. در خانه دخترها برای پدرم اولویت داشتند و به آن‌ها احترام خاصی می‌گذاشت.

او می‌گوید: با نوه‌ها کودک می‌شد و با آن‌ها ساعت‌ها بازی می‌کرد. آن‌قدر با آن‌ها ارتباط نزدیک و عاطفی داشت که نوه‌ها بیشتر از ما، پدرم را دوست داشتند و با او مأنوس بودند.
پسر شهید با آمدن مهمان‌ها برای استقبالشان می‌رود. می‌خواهیم با سایر اعضای خانواده هم گفت‌وگو کنیم، اما به دلیل مساعد نبودن، این موقعیت فراهم نمی‌شود.

 

غیر از شهادت نصیبش نمی‌شد

در میان جمعیت داماد کوچک خانواده اصلانی سید محمد محرابی را می‌بینیم. او در همین محله بزرگ شده است و طلبه حوزه است. هنوز در شوک حادثه به سر می‌برد و نمی‌داند که چطور شرح این غم را بگوید. غم را در لرزش صدایش و بغضی که یک لحظه رهایش نمی‌کند، می‌توان به‌راحتی احساس کرد. 

ذکر دائم و ذکر بعد از هر نماز حاج آقا اللهم ا رزقنا توفیق الشهاده بود. اصلا با او شهادت را شناختم. اگر سرانجامی به غیر از این می‌داشت تعجب می‌کردم

او می‌گوید: ذکر دائم و ذکر بعد از هر نماز حاج آقا اللهم ا رزقنا توفیق الشهاده بود. اصلا با او شهادت را شناختم. اگر سرانجامی به غیر از این می‌داشت تعجب می‌کردم. او از هنگامی می گوید که برای وصلت با این خانواده اقدام کرده است: «حاج آقا سخت‌گیر نبود، ازدواج ما را هم آسان‌تر از آن چیزی که تصور می‌کردم گرفت.

 ساده زیست بود و همین را از بچه‌هایش و ما می‌خواست. ارتباط عاطفی او با ما که دامادهایش بودیم مانند فرزندانش بود.» یادآوری خاطره‌های شهید اصلانی اشک را به صورت محرابی می‌آورد و ادامه صحبت را برایش غیرممکن می‌کند. از او جدا می‌شویم و با جمعیت به پیش می‌رویم.

 

صبور بود و پیگیر امور مردم

در بین جمعیت با حجت‌الاسلام علیزاده و همسرش آشنا می‌شویم که 25سال است با شهید و خانواده‌اش در ارتباط هستند. حجت‌الاسلام علیزاده می‌گوید: ما همسایه و همکار هستیم. فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی پهنه را با یکدیگر هماهنگ می‌کردیم. دغدغه کار مردم را داشت و هر کاری که از دستش برمی‌آمد کوتاهی نمی‌کرد. در مدتی که کرونا بود بسته‌های معیشتی تهیه می‌کرد و در بین نیازمندان توزیع می‌کرد. تا به حال کسی را ندیده‌ام که خودش را این طور وقف مردم و کارش کرده باشد.

او در ادامه می‌گوید: یکی از خصلیت‌هایی که شهید در کارش داشت و بسیار آن را دوست دارم و تلاش می‌کنم در خودم تقویت کنم، صبور بودن و پیگیری‌اش در امور بود. حاج خانم علیزاده که ارتباط نزدیکی با خانواده شهید دارد می‌گوید: با آنکه قدرت مالی داشتند اما هیچ وقت تجملی در زندگی‌شان ندیدم. بسیار ساده‌زیست بود. این ساده‌زیستی را به فرزندانش هم آموزش داده است.

 

یاری‌دهنده بود و خدمتگزار مردم

حجت‌الاسلام علی جان زحمتکار هم از سابقه دوستی بیست‌ساله‌اش با شهید اصلانی می‌گوید. او جانشین شهید اصلانی در امور مساجد پهنه شهید سعادتی است. حجت‌الاسلام زحمتکار می‌گوید: خدمت شهید منحصر به امور فرهنگی و اجتماعی نبود. بلکه خاطرم هست که در رفع پلمب خانه اهالی هم تلاش‌های بسیاری انجام داد و با مسئولان جلسه‌های زیادی گذاشت.

به نظرم آنچه سبب شده بود تا شهید اصلانی حرف و عملش در بین مردم نفوذ داشته باشد این بود که مردم می‌دیدند فردی از جنس خودشان در کنارشان قرار گرفته است

او ادامه می‌دهد: به نظرم آنچه سبب شده بود تا شهید اصلانی حرف و عملش در بین مردم نفوذ داشته باشد این بود که مردم می‌دیدند فردی از جنس خودشان در کنارشان قرار گرفته است. مشکل آن‌ها را می‌شناسد و دلسوزانه پیگیر کارشان است. 

اگر می‌بیند امروز مردم این چنین دغدار هستند به خاطر حسن رفتار آن شهید است. این دوست قدیمی شهید اصلانی برایمان توضیح می‌دهد که او کار برای مردم را هیچ وقت به تأخیر نمی‌انداخت و حتی بر کارهای خودش هم ارجح می‌دانست.

 

تا آخرین لحظه به دنبال مطالبات مردمی بود

در ادامه وداع با شهید اصلانی، حجت‌الاسلام احمد صالحی، رئیس مرکز ارتباطات مردمی ریاست جمهوری، به نمایندگی از رئیس‌جمهور پشت تریبون قرار می‌گیرد. در ابتدا مراتب تسلیت و ابراز همدری حجت‌الاسلام و المسلمین رئیسی را برای شهادت اصلانی به مردم ابلاغ می‌کند.

 و در ادامه از دیدارش با شهید می‌گوید: چند سال قبل شهید را در دفتر کارم دیدم. او برای درخواست‌های مردمی آمده بود. جالب است هیچ وقت درخواستی برای خودش نداشت. همواره برای مردم دغدغه داشت.

او ادامه می‌دهد: امروز هم که با خانواده شهید صحبت می‌کردم، آن‌ها هم مانند پدرشان خواسته‌ای برای خودشان نداشتند. تنها حرفشان این بود که راه پدرمان را با خدمتگزاری و دستگیری از آن‌ها ادامه می‌دهیم تا دشمن بداند راه پدرمان هیچ گاه خالی نخواهد بود.

حجت‌الاسلام صالحی می‌افزاید: او شهید ترور و شهید وحدت است. ما باید رهروی راه او و سایر شهدا باشیم.
جمعیت زیاد دیگر اجازه نمی‌دهد از جایی که ایستاده‌ایم تکان بخوریم. مداحان مداحی می‌کنند و صدای ناله مردم به گوش می‌رسد. 

غم آن‌ها آن‌قدر زیاد است گویا حال و هوای خودشان را هم نمی‌دانند. کم کم جمع می‌شوند و پیکر شهید را روی دستانشان به سمت خانه‌اش می‌برند تا آخرین وداع را داشته باشند. همه بیرون در خانه ایستاده‌اند تا خانواده‌اش آخرین دیدار را با این پدر و همسر دلسوز داشته باشند.

کم‌کم صدای ربنا بلند می‌شود و مردم باید بدون حضور امام جماعتشان به مسجد بروند و نماز بخوانند؛ جمعیت ماتم‌زده راهی مسجد می‌شوند تا پس از نماز و افطار به سمت حرم مطهر رضوی بروند.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44